معرفی کتاب : قسمت اول
مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است .
احتمالا در اولین قدم بعد از بستن کتاب چشم هایتان را میبندید و سعی میکنید وارد میاماس شوید .
قدم دوم سرچ کردن نام فردریک بکمن در گوگل خواهد بود ..مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است ، مانند یک بستنی شکلاتی در یک روز داغ تابستانی آدم را خنک میکند
داستان کتاب درمورد دختر بچه ی هشت ساله ی نابغه ایست که پدر و مادرش از هم طلاق گرفته اند و او هیچ دوستی جز مادربزرگش ندارد ...مادربزرگش پزشک بازنشسته ی خیال پردازیست که از هیچ قانونی در دنیای آدم بزرگ ها پیروی نمیکند و اساس زندگی اش را خودش بنا کرده است
آن ها خالق میاماس (سرزمینی خیالی) هستند که شخصیت های اصلی میاماس را مادربزرگ از اهالی ساختمان خودشان انتخاب میکند هنگامی که مادربزرگ در حال مرگ است السا را برای ماموریتی خطرناک انتخاب میکند و نقشه و وسایل لازم زا به دست او میدهد السا در این مسیر با قصه ها و اتفاق های گوناگونی دست و پنجه نرم میکند
این کتاب برای ادم بزرگها و بچه هایی که خیال بافی کردن یادشان رفته است مثل یه مسکن بالافطره عمل میکند :)
پی نوشت ۱ : اولین تجربه نگارنده درمورد نوشتن راجب کتابهاست لطفا از نظر نکات دستوری و نگارشی و کلا خوب بودن متن این بنده را یاری نمایید D:
پی نوشت ۲: لینک چنل آن بالاست اگر دلتان خواست مثلا جوین شوید :)