جادوگرِ قبیله ی موهاتاک

یک سرخپوستِ خیال پردازِ کتابخوار

جادوگرِ قبیله ی موهاتاک

یک سرخپوستِ خیال پردازِ کتابخوار

جادوگرِ قبیله ی موهاتاک

من یه گلدون شمعدونی ام که تو حیاط یه خونه قاجاریه
من ملکه ی شهر پرتقال هام که به آبنبات ها حکومت میکنه
من یه سرخپوست لجبازم که همراه نلسون ماندلا انقلاب میکنه
من یه رژ لب قرمز رو لبای لیلی ام که مجنون و به آتیش میکشه
من یه جادوگرم که پاتر ونوسش شکل یه اسب تک شاخه
من آلیسم که تو عجیب ترین سرزمین دنیا گیر افتاده
من خودمم ...جادوگر قبیله ی موهاتاک

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۰۱ 🤡
  • ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰ پاشو

دیدین چقدر از قصه ها دور شدیم؟ دقت کردین دیگه هیچ دوازده ساله ای تو کمد دیواری خونه قایم نمیشه و سعی نمیکنه بره تو سرزمین خیالیش ..دیدین دست خودمونو گرفتیم و پرت کردیم تو واقعیت های خاکستری این دنیا 

عینک آدم بزرگ بودن رو زدیم به چشممون از افسانه ها دور شدیم؟

انگار خیلی وقته یادمون رفته این دنیا یه حقیقت سحر انگیز دیگه ای هم داره که لابه لای برگ درختا و صدای موج ها میشه پیداش کرد...لابه لای کتاب ها و خواب های پرتقالیی که از ستاره ها تلپی می افتن تو خوابمون 

سرزمین خیال آروم آروم داره از زندگیمون دور میشه و به ابدیت می پیونده 

میترسم از اون روزی که هیچ ۱۲ ساله ای نه دنیای جادو رو باور داشته باشه و نه غول هارو بشناسه 

اون روز دنیا به طرز وحشتناکی ترسناک میشه


توکان سبز
۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۰۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است .

احتمالا در اولین قدم بعد از بستن کتاب  چشم هایتان را میبندید و سعی میکنید وارد میاماس شوید .

قدم دوم سرچ کردن نام فردریک بکمن در گوگل خواهد  بود ..مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است ، مانند یک بستنی شکلاتی در یک روز داغ تابستانی آدم را خنک میکند 

داستان کتاب درمورد دختر بچه ی هشت ساله ی نابغه ایست که پدر و مادرش از هم طلاق گرفته اند و او هیچ دوستی جز مادربزرگش ندارد ...مادربزرگش پزشک بازنشسته ی خیال پردازیست که از هیچ قانونی در دنیای آدم بزرگ ها پیروی نمیکند  و  اساس زندگی اش را خودش بنا کرده است 

آن ها خالق میاماس (سرزمینی خیالی) هستند که شخصیت های اصلی میاماس را مادربزرگ از اهالی ساختمان خودشان انتخاب میکند هنگامی که مادربزرگ در حال مرگ است السا را برای ماموریتی خطرناک انتخاب میکند و نقشه و وسایل لازم زا به دست او میدهد السا در این مسیر با قصه ها و اتفاق های گوناگونی دست و پنجه نرم میکند 

این کتاب برای ادم بزرگها و بچه هایی که خیال بافی کردن یادشان رفته است مثل یه مسکن بالافطره عمل میکند :)




پی نوشت ۱ : اولین تجربه نگارنده درمورد نوشتن راجب کتابهاست لطفا از نظر نکات دستوری و نگارشی و کلا خوب بودن متن این بنده را یاری نمایید D:


پی نوشت ۲: لینک چنل آن بالاست اگر دلتان خواست مثلا جوین شوید :)

توکان سبز
۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم 

تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!



تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟



من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟


 

که ذره های وجودم تو را که می بینند،

به رقص می آیند،

سرود میخوانند!


 

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو:

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!


 

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند


هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!


 


تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه

تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است !


#فریدون_مشیری 🍀

توکان سبز
۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

+وقتی میفهمی همه چیزی که از خودت ساختی یه کپی حال بهم زنِ تهوع آوره که به هیچ دردی نمیخوره چیکار میکنی؟

_گریه میکنم 

+پاشو پاشو یرجات وایستا و از صفر شروع کن و یه کاری کن که تو ۱۸ سالگی بشه بهت افتخار کرد همبازی نور و سایه ها

توکان سبز
۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تو تقدُّس راز آلود خداوندی وقتی که میخواست خوبی هارا خلق کند 

تو آوای پرشور سمفونی زندگی هستی ...صدای راز آلود ابدیت ..

تو همان ماه نقره ای رنگ شب های ناامیدی منی ...غزل دلکش شاعران پیشینی که تورا از برای من سروده اند 

....تو تبسم روح بید مجنون هایی هستی که برای لیلی های تاریخ مجنون هارا ارزو کرده اند 

تو خود تویی ...تمام دیگر من 

توکان سبز
۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو وقتی از دلتنگی خفه میشی چیکار میکنی؟
من ..من میرم زل میزنم به کتابخونم و کتاب شعری رو که واسه تولد ۱۷ سالگیم بهم هدیه دادی ورمیدارم صفحه به صفحشو ورق میزنم و بو میکنم تا بغضم بشکنه 
من ...من وقتی دلتنگم همون آهنگیو که بار آخر با هم گوش دادیم پلی میکنم و به اشکام اجازه باریدن میدم ..
من .‌‌. وقتی همه وجودم داره تورو طلب میکنه از دلتنگی به خودم میپیچم و  صدامو خفه میکنم تا کسی نفهمه چه حالیم 
تو چیکار میکنی؟
توکان سبز
۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۵۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

تو را می خواهم ...!

برای

پنجاه سالگی !

شصت سالگی !

هفتاد سالگی ...!

تو را می خواهم ...!

برای خانه‌ای که تنهاییم ...

تو را می خواهم برای چای عصرانه ...

تلفن‌هایی که میزنند و جواب نمیدهیم !

تو را می خواهم برای تنهایی ...!

تو را می خواهم وقتی باران است !

برای راهپیمایی آهسته‌ی دوتایی !

نیمکت های سراسر پارک های شهر ...!

برای پنجره‌ی بسته ...!

و وقتی سرما بیداد می کند ...!

تو را می خواهم ...!

برای پرسه زدن های شب عید ...!

نشان کردن یک جفت ماهی قرمز ...!

تو را می خواهم ...!

برای صبح ...

برای ظهر ...

برای شب ... برای همه ی عمر ...!

👤 نادر ابراهیمی

توکان سبز
۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر